خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره یازده)
ساعتای 5اینا بود که مجدد توقف کردیم.
نزدیک لرستان بودیم فک کنم.
موکب بود.
چایی و عدسی نذری می دادند.
ما هم جاتون خالی میل کردیم.
روی جدول های رو به رو موکب نشسته بودیم.
متوجه عبور تعداد زیادی خانوم شدم.
همشون یه پارچه سبزرنگ پشت چادرشون داشتند.
اکثرا هم سن وسال خودمون بودند ظاهرا.
رو پارچه شون نوشته بود کاروان جامعه اهرا قم.
فهمیدم کاروان اونجا هستند.
همشون با حجاب کامل بودند.
من خجالب کشیدم که رو مسیر رفت و آمدشون باشیم و پا شدم رفتم اون ور تر.
واقعا خانومای باحجابی بودند.
تو ذهنم نوشتم به مامانم بگم یه آمار بگیره.
شاید قسمت ما تو این جامعه اهرا باشه!
درباره این سایت